چاره، برگشت بر آن خویشتنِ انسان استوَرنه هر روز بر ایران، گُذرِ آبان است!
گَر همین رَه که گرفتیم پیاپی برویمخونِ مظلوم، کُتَل بر سر هر میدان است
دلم آشوب و رُخسارم غمین استزِ دلتنگی نگویم، بیش از این استبه دل امّید رفتن تا به معراجبه سر سودای تسخیر زمین است!
دلم لبریزِ لبریز استندا آمد که پاییز است
تو را کم دارم ای جاناهوا اینجا غمانگیز است
این بارِ کَج، رفیق! به منزل نمیرسدزین انجمن، امید به محفل نمیرسد
حق را گرفتهاند و مواسات میکنند!شوکت، به دادِ مردم سائل نمیرسد